برای نادیده گرفتن محتوا دکمه "Enter" را فشار دهید

عاشورا ، زرین کوب و شعر حافظ

آخرین به روزرسانی در جولای 29, 2019

روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی،  نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم  را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم ، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم ، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود  ، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد :

ببخشید شما استاد زرین کوب هستید ؟

گفتم :  استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم .

خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند .

همین طور که صحبت می کرد ، دقیق نگاهش می کردم ، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته ، متین و سنگین و باوقار .

می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده ، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه ، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند .

پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟

گفت : سؤالی داشتم

گفتم : بفرما

پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟

گفتم : خب بله ، صددرصد

گفت : ولی من اعتقاد ندارم

پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد؟( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم )

گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من می کشید ؟

گفتم : اگر از دستم بر بیاد ، حتما ، چرا که نه؟

گفت : یک فال برام بگیرید

گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم

بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت : بفرما

مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم ، نیت کنید

فاتحه ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمی خوام ، می خوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی می گه؟

برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال .

حافظ ، عاشورا ، اگه جواب نداد چی ؟ عشق و علاقه ی این مرد به حافظ چی میشه ؟

با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم ، غزلی به ذهنم نرسید که به طور  ویژه به این موضوع پرداخته باشد .

متوجه تردیدم شد ، گفت : چی شد استاد؟

گفتم  : هیچی ، الان ، در خدمتتان هستم .

چشمانم را بستم و فاتحه ای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم :

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

خدای من این غزل  اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد ، پس چه می تواند باشد ، سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل ، از این زاویه نگاه نکرده بودم ، این غزل ، ویژه برای همین مناسبت سروده شده

بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی می کرد و گریه می کرد طوری که چهار ستون بدنش می لرزید  ، انگار داشتم روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود .

متوجه شدم عده ای دارند ما را تماشا می کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده  ، حالا دیگه می دونستم  سخنرانی خود را چگونه شروع کنم .

بلند شدم ، دستم را گرفت میخواست ببوسد که مانع شدم ، خم شدم  ، دستش را به نشانه ی ادب بوسیدم .

گفت معتقد شدم استاد ، معتقد بووودم استاد ، ایمان پیدا کردم استاد ، گریه امانش نمی داد

آنروز من روضه خوان امام شهید شدم و.کسانی پای روضه ی من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند .

پیشنهاد میکنم  هر وقت حال خوشی داشتید ، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد ، این غزل را بخوانید.

منبع : پیدا نکردم و به دلیل زیبایی متن آن را منتشر کردم.

6 نظر

  1. Ghaemmaggami Ghaemmaggami

    منبع این خاطره تان چیست؟

    • سلام
      در انتهای متن درج کردم که منبع یافت نشد.
      تنها یک روایت یافتم که اون هم راستش نمیشد بهش گفت منبع.
      بنده این خاطره رو از صفحه اینستاگرام آقای میلاد موسوی کپی کردم.

  2. م.ب م.ب

    نشر آثار بدون منبع کار صحیحی نیست.

    • سلام
      فرمایش شما صحیح است.
      اگر منبع درستی از خاطره دارید بفرمایید که ذکر کنم.
      برای من البته بیان خاطره از جانب کی بوده اهمیت بالایی نداشته و جنبه جالب قضیه نگاه متفاوت به شعر حافظ و این غزل خاص بود.

  3. مرمر مرمر

    این یک شایعه بیشتر نیست!!!
    من تعجب میکنم که چقدر بدون مطالعه مطلب گذاشته میشه!

    • سلام
      ابتدا از توجه به متن و نظر شما تشکر می کنم.
      در انتهای متن هم ذکر نموده ام که به دنبال منبع گشتم ولی یافت نشد.
      با این حال دلیل من از گذاشتن این پست :
      برای من البته بیان خاطره از جانب کی بوده اهمیت بالایی نداشته و جنبه جالب قضیه نگاه متفاوت به شعر حافظ و این غزل خاص بود.

پاسخ دادن به Ghaemmaggami لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *